هیچ دانی که سر صحبت ما دارد یار

هیچ دانی که سر صحبت ما دارد یار

سر پیوند چو من باز فرود آرد یار
سر پیوند چو من باز فرود آرد یار
کاشکی هیچ کسی زو خبری می دهدی
کاشکی هیچ کسی زو خبری می دهدی
تا از این واقعه خود هیچ خبر دارد یار
تا از این واقعه خود هیچ خبر دارد یار
تو ببینی که مرا عشوه دهان خنداخند
تو ببینی که مرا عشوه دهان خنداخند
سالها زار بگریاند و بگذارد یار
سالها زار بگریاند و بگذارد یار
یارت ار جو کند خود چکند چون به عتاب
یارت ار جو کند خود چکند چون به عتاب
خون بریزد که همی موی نیازارد یار
خون بریزد که همی موی نیازارد یار
انوری جان جهان گیر و کم انگار دلی
انوری جان جهان گیر و کم انگار دلی
پیش از آن کت به همین روز کم انگارد یار
پیش از آن کت به همین روز کم انگارد یار